سازم شکسته...
برای من که میخواستم حیاتم را برای چیزهای به ظاهر بیهوده تباه کنم و دلم میخواهد بدوم به دنبال بوسهای دور و ناآشنا...
سخته که قلبم دست از غم این روزا برنمیداره.
اگه بخوام درست بنویسم Ramme))!
موقع تلفظش حلق پر میشه از نفس مثل قلب که پر میشه از درد و چشم که پر میشه از اشک.
میدونم خیلی بیمعنی و درهم برهمه، و بیآهنگ، اما
کابوس که به درازا بکشه و ملودی خاموش، کلمات دیوونهوار بیرون میریزه، آدم دلش میخواد سرفههاشو با کلمات صاف کنه.
"كوچه ها باريكن دكونا بسته ست
خونه ها تاريكن طاقاشكسته ست
ازصداافتاده تاروكمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
نگا كن مرده ها به مرده نمي رن
حتي به شمع جون سپرده نمي رن
شكل فانوسين كه اگه خاموشه
واسه نفت نيست،هنوز،يه عالم نفت توشه
جماعت من ديگه حوصله ندارم
به خوب اميدوازبد گله ندارم
گرچه از ديگرون فاصله ندارم
كاري باكاراين قافله ندارم
كوچه ها باريكن دكونا بسته ست
خونه ها تاريكن طاقاشكسته ست
ازصداافتاده تاروكمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
كوچه ها باريكن دكونا بسته ست
خونه ها تاريكن طاقاشكسته ست"
خونه ها تاريكن طاقاشكسته ست
ازصداافتاده تاروكمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
نگا كن مرده ها به مرده نمي رن
حتي به شمع جون سپرده نمي رن
شكل فانوسين كه اگه خاموشه
واسه نفت نيست،هنوز،يه عالم نفت توشه
جماعت من ديگه حوصله ندارم
به خوب اميدوازبد گله ندارم
گرچه از ديگرون فاصله ندارم
كاري باكاراين قافله ندارم
كوچه ها باريكن دكونا بسته ست
خونه ها تاريكن طاقاشكسته ست
ازصداافتاده تاروكمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
كوچه ها باريكن دكونا بسته ست
خونه ها تاريكن طاقاشكسته ست"
"شنبه روز بدي بود
روزبي حوصلگي
وقت خوبي كه مي شد
غزلي تازه بگي
ظهريكشنبه ي من
جدول نيمه تموم
همه خونه هاش سياه
روي خونه جغدشوم
روزبي حوصلگي
وقت خوبي كه مي شد
غزلي تازه بگي
ظهريكشنبه ي من
جدول نيمه تموم
همه خونه هاش سياه
روي خونه جغدشوم
صفحه ي كهنه ي يادداشت هاي من
گفت دوشنبه روز ميلادمنه
اماشعرتومي گه كه چشم من
تونخ ابره كه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاكستري بود
همه انگارنوك كوه رفته بودن
به خودم هي زدم از اينجا برو
اما موش خورده شناسنامه ي من
عصرچهارشنبه ي من
عصرخوشبختي ما
فصل گنديدن من
فصل جون سختي ما
روز پنجشنبه اومد مثل سقاهك پير
رونوكش يه چيكه آب گفت به من بگيربگير!
جمعه حرف تازه يي برام نداشت
هرچي بود،پيش ترازاينها گفته بود"
گفت دوشنبه روز ميلادمنه
اماشعرتومي گه كه چشم من
تونخ ابره كه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاكستري بود
همه انگارنوك كوه رفته بودن
به خودم هي زدم از اينجا برو
اما موش خورده شناسنامه ي من
عصرچهارشنبه ي من
عصرخوشبختي ما
فصل گنديدن من
فصل جون سختي ما
روز پنجشنبه اومد مثل سقاهك پير
رونوكش يه چيكه آب گفت به من بگيربگير!
جمعه حرف تازه يي برام نداشت
هرچي بود،پيش ترازاينها گفته بود"
دستهام را به هم میسایم، ایمانم میگه تاریکیو نبین حتی حس نکن، میگه نگو تاریکی، بگو فقدان نور، میگه طلوع بعد از غروب میاد و این توالی هستیه. بازیه نوره اصلا، واسه امتحانه که نورو بشناسی، بفهمی، سر بکشی مثل نفس.
و من تسلیم ایمانمم.
میدانم، میدانم، حداقل بزار گریه کنم، با ایمان و شرمسار گریه کنم.
آه.
عبور از گردنهی ناامیدی سفر ناگزیر هرانسانه.
سرعتم را کم میکنم، لبخند و آرام بپیچ.
سرده هر چند اما، گل یخ آب میدم!!!!! لمس میکنم، نگاه میکنم ، با ایمان به نور.
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تراست. واقعا دم همه گرم.
پاسخحذفسلام؛
پاسخحذفوبلاگ خیلی دوست داشتنی هست, ایده هات توی نوشتن قابل تحسینه, خوشحالم که یه دوست جدید مثل تو پیدا کردم, واقعا از خوندن مطالبت لذت بردم. خوشحال میشم اگه بتونم بیشتر ازت بدونم.
امیر
سلام
پاسخحذفمرسی از لطف شما. من هم از آشنایی با شما خوشحالم.
من خودمم!
virjil