۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

C'est fini



« دستم


به سمت تلفن می‌رود و

باز می‌گردد

چون کودکی که به او گفته‌اند

شیرینی روی میز

مال مهمان‌هاست ... » *



مال مهمان هاست . آن آخرین بار که گفتی دیگر تماس نگیر ... تا کی تماس نگیرم ؟ نگفتی . تا همیشه لابد . چه سخت . دیگر تماس نگیر . تا هیچ وقت ؟ هیچ وقت چقدر دور و بعید و عجیب است . و من سعی می کنم تو را مجسم کنم توی خیالم ، دراز کشیده ای روی تختت ، با صدایی که عجیب بی خیال است ؛ دیگر با من تماس نگیر . و سعی می کنم تبصره بسازم . به راه هایی فکر کنم که می شود دیگر تماس نگیر را پیچاند که نمی شود . تقصیر این « دیگر » لعنتی ست که اگر نبود می شد دلخوش کرد به یک روزی که دستم برود سمت تلفن ... به یک روزی که قانون تماس نگیر تمام شده باشد .

این کلمه ، این « دیگر » لعنتی غمگینم می کند . یک جور آزار دهندهء بی رحمی دیگر یعنی تا همیشه .

کو تا ذهنم یاد بگیرد آن شماره ، آن خانه ، آن صدا مال مهمان هاست ...



* شعر از سارا محمدی اردهالی

از وبلاگ زن روزهای ابری

** از بس حرف دلم بود دلم نیومد چیزی کم و زیاد کنم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

شقایق نرماندی



عقاید نوکانتی از آن من ، شقایق نرماندی از آن تو
حلاوت و بی‌صبری از آن من ، عشق پانزده سانتی از آن تو
ماکارونی، تمبر هندی از آن ما
خیابان شهید قندی از آن ما
قبری که بهش می‌خندی از ما
ذکاوت و رندی از آن ما
عقاید نوکانتی از آن من ، شقایق نرماندی از آن تو
ز سفره چه می‌جویی حاتم من
با خودت چه می‌گویی خاتم من
دیگه واسه چی می‌جویی ماتم من
بابا تو چه پر رویی خاتم من
اسبتو کجا می‌بندی بوبوی من
به چی تو دل می‌خندی کابوی من
آقا به مویی بندی سرور من
خانوم به چی پابندی شربر من
عقاید نو کانتی از آن من ، شقایق نرماندی از آن تو
کوکوی دو شب مانده از آن ما
کپی پدر خوانده از آن ما
خلقت ناخوانده از آن ما
کپی پدر خوانده از آن ما
دولت شرمنده از آن ما
کلفتی پرونده از آن ما
ملی‌پوش بازنده از آن ما
دولت شرمنده از آن ما
انتخاب سازنده از آن ما
شاید که آینده از ما
شاید که آینده از ما

عقاید نوکانتی از آن من ، شقایق نرماندی از آن تو
حلاوت و بی صبری از آن من ، هرچی تو دلت خوندی از آن تو


هروقت اسم محسن نامجو می‌آید. می‌گوید که: شقایق نرماندی ازآن تو/ حقایق نوکانتی از آن من
«عقاید نوکانتی از آن من/ شقایق نرماندی از آن تو». بطور کلی یک‌جوری بیان عقل و عشق است. هرچی که مربوط به عقل و اندیشه‌ است مال من و هرچی که دلی‌ست و احساسی، مثل یک گل شقایق، مال تو. رو به معشوقی‌ست این صحبت:

عقاید نوکانتی از آن من
شقایق نرماندی از آن تو
حلاوت و بی‌صبری از آن من
عشق پانزده‌سانتی از آن تو
ماکارونی، تمبرهندی از آن ما
خیابان شهید قندی از آن ما
قبری که بهش می‌خندی از آن ما ذکاوت و رندی از آن ما
عقاید نوکانتی از آن ما

این چه ترانه‌ای‌ست که شهید قندی و ماکارونی و عشق پانزده‌سانتی توی آن‌ هست؟
نمی‌دانم چه توضیحی باید بدهم.

این عشق پانزده‌سانتی اصلاً یعنی چه؟
خب، عشق پانزده سانتی... بذار من اینجا زرنگی کنم یک تعبیری را از زبان یکی از مخاطب‌ها شنیدم که خیلی خوشم آمد از آن تعبیر و خودم از آن به‌بعد دیگر همیشه این تعبیر را به کار می‌برم و آن هم اینکه در بندر نرماندی یکی از گلهایی که می‌روید شقایق است. اینجا اشاره به طول گل شقایق است که در نرماندی می‌روید که طولش ۱۵سانت است. اما یک تعبیر اروتیک هم دارد که آن را هم نمی‌توانم کتمانش کنم. اما اینکه هنگام سرودن این شعر من به کدام یک از اینها فکر می‌کردم، معذورم که الان بگویم.





هجرت


دیدین رفتم خونه ی جدید!
دارم هجرتو تمرین میکنم.

 


عقاید نوکانتی از آن من ، شقایق نرماندی از آن تو
حلاوت و بی صبری از آن من ، هرچی تو دلت خوندی از آن تو




۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

دوست جدید





دوست جدیدم فریناز:D

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

حکایت های رقاصه...




حکایت آرزوهای بیهوده و انتلکتوئل ای ام، حکایت بوسه های دور و ناآشنایم بماند برای بعد، در خواب شاید، پس از مرگ.
حکایت کوچه خوش تر است که چشم هام را بدجوری سوزانده و سرفه هام که هنوز صاف نشده:




من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار







بچه ها، زن ها
مردها، آن ها که در آن خانه بودند
دوست با من، آشنا با من
درین ساعت سراسر
کشته گشتند











تا صبحدمان در این شب گرم
افروخته ام چراغ، زیراک
می خواهم برکشم به جاتر
دیواری در سرای کوران
 




 
 




۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

در سوگ حسین (ع)







تو مکن تهدیدم از کشتن که من
تشنه ی زارم به خون خویشتن

عاشقان را هر زمانی مردنی است
مردن عشاق خود یک نوع نیست

او دو صد جان دارد از نور خدا
وان دو صد را می کند هر دم فدا

اقتلونی اقتلونی یا سقا
ان فی قتلی حیاه فی حیاه




و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:
شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.
شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.
شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!
و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!
و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد.
دکتر شریعتی

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

هجرت نور...






گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود

ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود