۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

حقیقت

        

                                         
اي بسا شيرين كه چون شكر بود    
ليك زهر اندر شكر مضمر بود
آن كه زيركتر، به بو بشناسدش  
  و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
 پس لبش ردش كند پيش از گلو   
  گر چه نعره مي زند شيطان« كلوا »
و آن دگر را در گلو رسوا شود
و آن دگر را در بدن پيدا شود
و آن دگر را در جگر سوزش دهد
خرج آن بر دخل آموزش دهد
و آن دگر را بعد مرگ از قعر گور
و آن دگر را روز ايام و نشور

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

این چه جهانیست





به نام حق


این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت.

این چه جهانیست؟!
این چه بهشتیست؟!
این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست؟!
این چه جهانیست؟
این چه بهشتیست , در آن خوردن گندم خطاست؟!
این چه بهشتیست؟
آی رفیق این ره انصاف نیست
آی رفیق این ره انصاف نیست
این جفاست.
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست؟

راستی آنجا هم
راستی آنجا هم
هرکس و ناکس خداست؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست؟

بر همه گویند که هشیار باش
بر همه گویند که هشیار باش
بر در فردوس نشیند کسی
تا که به درگاه قیامت رسی
از تو بپرسند که در راه عشق
پیرو زرتشت بدی یا مسییح؟
پیرو زرتشت بدی یا مسییح؟
دوزخ ما چشم به راه شماست
دوزخ ما چشم به راه شماست
راست بگو راست بگو راست
آنجا نیز
باز همین ماجراست؟!؟!
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست؟!

این همه تکرار مکن می هماست
کفر مگو شکوه مکن بر خدات
پای از این در که که نهادی برون
در قل و زنجیر برندت بهشت


وای به حالت هما ی
وای به حالت
وای به حالت هما ی
وای به حالت
این سر سنگین تو از تن جداست.

نه ,,نه,, نه
توبه کنم باز,
حق با شماست

نه ,,نه,, نه
توبه کنم باز,
حق با شماست

شعر از همای
باتشکر از همای(پرهام)

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

سرزمین من خسته – خسته از جفایي




بی آشیانه گشتم
خانه به خانه گشتم
بی تو همیشه با غم
شانه به شانه گشتم
عشق یگانه من
از تو نشانه من
بی تو نمک ندارد
شعر و ترانه من
سرزمین من
خسته خسته از جفایی
سرزمین من
بی سرود و بی صدایی
سرزمین من
دردمند بی دوایی
سرزمین من
سرزمین من
کی غم تو را سروده؟
سرزمین من
کی ره تو را گشوده؟
سرزمین من
کی به تو وفا نموده؟
سرزمین من
ماه و ستاره من
راه دوباره من
در همه جا نمیشه
بی تو گزاره من
گنج تو را ربودند
از از بهر عشرت خود
قلب تو را شکسته
هر که به نوبت خود
سرزمین من
خسته خسته از جفایی
سرزمین من
بی سرود و بی صدایی
سرزمین من
دردمند بی دوایی
سرزمین من
سرزمین من
مثل چشم این ستاره
سرزمین من
مثل دشت پر غباره
سرزمین من
مثل قلب داغداره
سرزمین من


و اما عشق...





و اما عشق...



عشق یعنی لبخند
نرم، نازک، شکستنی اما
ابدی

عشق، خاموش ناشدنی،
، کم سو اما همیشگی.

هماهنگ با ملودی
نه تند نه کند

عشق کافر است و به کفر مومن

عشق قائم به قاعده، نه در طول قاعده
عشق خالق قاعده، خرق عادت!
عشق پر از شکر، بی گلایه

نرم، نازک، شکستنی اما
ابدی

تنها دوست مرگ، رفیق همه چیزهای تکراری
همنشین همه خاطرات، بی هیچ سانسور

عشق تنها زبان مشترک آدمکای رنگ رنگ.

عشق تنها رسم دعا
عشق تنهایی مسرور اشکها


عشق، صریح اما با حوصله
پر از صبر،پر از شکر، پر از درد

تنها دوست درد، تنها رفیق سوختن
همنشین سادگی، آزادگی ، زندگی

زلال و شفاف مثل روح ،آینه ، بی هیچ ریا

تقیه فراموش باد.

عشق بی بهانه  بی چشمداشت ، مال خود خودت

پر از تکرار، لبریز از کهنگی، روح همه اشیا قدیمی پاک شده از همه لیست ها.

عشق حدیث تکراری بی سابقه

عشق روح محافظ همه گنج ها

نرم، نازک، شکستنی اما
مثل طفل چند روزه ، از همه به زنده بودن مصمم تر، بی دلیل بی آرزو.

و اما عشق...

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه



شما که ساز می زنی ،خودت هم میخونی ،خیلی هم خوب می رقصی!
دیده ای همیشه آواز از سکوت شروع میشود؟!
هجاهای سکوت می دود میان ملودی،
ملودی که تازه آغاز شده ،جا باز می کند
و هجاهای سکوت کوتاه تر،پراکنده تر
تا آخرین لحظه، خالی از سکوت! ممتد و یک نفس...

می دانی چرا فریاد با سکوت آغاز می شود؟ و بغض با لبخند؟

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

دریاب مرا



تو ازمیان سایه ها میگذری،
    و سایه ی جمالت روی حباب های دریای مواج زندگی ام.
       به ساحل می رسند و محو می شوند
          می دوم،
            به  دنبال  سایه هایت
              و می رود حباب به ناکجا.
                 تو زودتر رفته ای،
                  گویی مرا به دریا می خوانی،
                    به دورها، به نورها و شورها
                    




                       رنجورم و وامانده، زورقی نیست به ساحل پیدا.
                        حیران ،برهنه، از نفس افتاده،



                            دریاب مرا.
          

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه



و فکر کن که چه تنهاست
                         اگر که ماهی کوچک

                                           دچار آبی دریای بیکران باشد.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

تو







من فکر میکنم تو زمستان می آیی.در یک روز سپید زمستانی،کاملا ابری! و میدانی که هر زمستان کسی منتظر توست.کسی دلش میخواهد جای پای تو را روی برف ها دنبال کند.